۱۰دسامبر ۱۸۳۰–۱۵مه ۱۸۸۶ در شهر امهرست در ایالت ماساچوست و در یک خانواده متشخص و اصیل به دنیا آمد، او زنی بود که شیوه زندگی معمولی نداشت.
کم از خانه بیرون میرفت و همیشه لباس سفید میپوشید. امیلی شاعر پرکاری بود زیاد مینوشت و همیشه شعرها و دست نوشتههایش را از دیگران پنهان میکرد.
منتقدان همیشه از شعرهای او که پس از مرگش گردآوری و چاپ و خوانده شد، زندگیاش را تفسیر کردهاند و با نکاتی که در زندگینامهاش یافتهاند شعرهایش را نقد.
هر چند او در طول حیاتش شاعر شناخته شدهای نبود، با وجود این رفتار غیر معمول، نامههایی که بیشمار مینوشت و اشعاری که درکشان چندان آسان نبود، عدهای را بر آن داشت تا در طول حیات امیلی جذب بررسی آثار او شوند.
برخی از شعرهای او ناتماماند، از بعضی چند نسخه مختلف وجود دارد و برخی چنان در آمیخته با نثرند- بخصوص شعرهایی که در متن نامهها هستند- که تشخیص شعریت آنها دشوار میشود.
ازموضوعاتی که شعر دیکنسون به آنها میپردازد میتوان به این نتیجه رسید که او درگیر مسائلی چون میرایی و نامیرایی، جوهر وجود و کیفیت تجربه بوده است و اینکه چه چیزی سبب تفاوت یک تجربه با تجربههای مشابه، یا با تجربه دیگران میشود.
از آنجایی که او خیلی کم از خانه بیرون میرفته و ارتباطاتش بیشتر به شکل نامه نگاری بوده است میتوان گفت که اغلب تجربههایش بسیار شخصی و درونی بودهاند و با اینکه دید بسیار عمیقی به مسائل دارد اما درونمایههایی که استفاده کرده است بسیار محدودند. با اینکه او در زمان جنگ داخلی امریکا میزیسته است اما در اشعار او هیچ اشارهای به این واقعه مهم پیدا نمیشود.ریچارد هوارد میگوید: «برای او فقط یک واقعه وجود داشته است: خودش».
شاید به همین خاطر است که مسأله هویت یا بهتر بگوییم دشواری یافتن هویت در سراسر آثار او حس میشود و موقعیت روانی و دنیای درونی او از برجستهترین چیزهایی است که میتوان در شعرش یافت.
با وجود این تجربههای شخصی راویان شعرش، همیشه تجربههای خود او نیستند.او در شعرهایش چند راوی مختلف را به کارگرفته است: دختری کوچک، ملکه، زنی در حال مرگ، راهبه، پسر بچه و زنبور از پرسوناژهای او هستند و گرچه اغلب شعرهای او با «من» شروع میشود گوینده خیالی است.
از دیگر مشغولیتهای ذهنی او مرگ و چگونگی آن است.
مرگ به چهرههای مختلف در شعر او حضور دارد. درد و تنهایی و زندگی عمیق در انزوا همراه همیشگی امیلی و شعرهایش بود.طبیعت نیز، که گاهی هستی بخش، گاهی نابودکننده و گاه بیتفاوت به انسانیت است، در اشعاراو نقشی برجسته دارد.
امیلی دیکنسون که در زمان حیات خود شاعرشناخته شدهای نبود و اشعارش تازه بعد از مرگ او کشف شدند، امروز یکی از مشهورترین شاعران کشورش محسوب میشود و از نظر سبکی باید گفت از آنجا که او در پی یافتن تجربههای ناب و جوهر اشیا بوده، گاهی دست به حذف بعضی عناصر نحوی مانند افعال کمکی، انتهای افعال یا اسامی یا مرجع ضمیرها زده است.
او از قافیه و نیم قافیه استفاده کرده است و همین باعث شده در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست در اینکه او را شاعری خوب بدانند تردید وجود داشته باشد. کاربرد زبانی شعر او شبیه به زبان شعر مدرن است؛ مثل تصویر جارو کردن تابستان، مثل مگسی که سبب میشود در لحظه اول به خواننده بهتی دست بدهد یا تصویر برایش غیر قابل دریافت باشد.
فقط یک زندگی
نه در این جهان صورت او را ببینی
صداها میپیچند، تا من مکانی را میخوانم
جایی که این میگوید هست
اما فقط یک زندگی اولیه
نگشوده، نادر و نیم پخته، بالای رُف
پیچنده هنوز در او و من
و هنوز، ناب بودنم با من عجین است
من کتابی را انتخاب نمیکنم تا بدانم
پس از آن، هشیاری شیرینتر خواهد بود
ممکن است شخص دیگری آموخته باشد
و برای من فقط الف ب پ را گذاشته باشد
خودش میتواند آسمانها را داشته باشد
آنها من را ساکت کردند با نثر
سالهای نوجوانی
آنها من را ساکت کردند با نثر
مثل زمانی که یک دختر کوچک را
آنها من را در یک گنجه گذاشتند
زیرا آنها من را دوست داشتند «هنوز»
هنوز!
خودشان میتوانستند کمی نگاه زیر چشمی داشته باشند
و ذهن مرا ببینند – اطراف چرخی بزنند –
آنها شاید با هشیاری یک پرنده را در لژ نشانده بودند
برای خیانت – با پوندشان -
کالسکه
زیرا من نمیتوانم برای مرگ توقف کنم
او با مهربانی برای من توقف کرد
کالسکه نگه داشت اما فقط برای خودمان
و جاودانگی
ما به آرامی راندیم، او میدانست عجلهای نیست
و من دور نگه داشته شدم
کار من, و اوقات فراغت من همچنین
رفت برای تمدن
مدرسه را جایی گذراندیم که بچهها داشتند بازی میکردند
در یک کشمکش، در یک حلقه
زمینهای سبز را گذراندیم
غروب خورشید را پشت سر گذاشتیم
ما متوقف شدیم قبل از پیدا شدن یک خانه
و باد کردن زمین
سقف به طور هولناکی مشهود بود
با گچ بریهای برآمده اش
در مرکز
کوتاهتر از یک روز احساس شد
ابتدا سر اسبان را دیدم
مقابل ورودی بود
یا دردی را مرهم دهم
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم
بیهوده نزیستهام.
اگر بتوانم رنجی را بکاهم،
یا دردی را مرهم دهم
یا مرغکی رنجور را به آشیانه برگردانم،
حاشا، بیهوده نزیستهام
راز شفاعت
موقر و رسمی – همین بود – که گفتهام –
یک زن – در جامهای سفید – برای بودن –
و پوشیدن – اگر خدا مرا مناسب بشمارد-
راز شفاعت او
منبع: روزنامه ایران
فی ما فی...
ما را در سایت فی ما فی دنبال می کنید
برچسب : من رات انها حامل في المنام,من رات انها ترضع طفلا,من رات انها تجامع رجل,من رات انها تزوجت غير زوجها,من رات انها عروس وهي متزوجه,من رات انها ولدت ولد,من رات انها عروس,من رات انها ولدت بنتا,من رات انها تتزوج وهى متزوجة,من رات انها تجامع رجل غير زوجها, نویسنده : کاوه محمدزادگان feemafee بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 4 شهريور 1395 ساعت: 5:57